زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 25 روز سن داره

زهرا عشق مامان و بابا

230-تولدم مبارک !!!!!!!!!!!!

  آبان ======== سالگی چه لطیف است حس آغازی دوباره و چه زیباست رسیدن دوباره به روزِ آغاز تنفس.... و چه اندازه عجیب است ، روزِ ابتدایِ بودن ! و چه اندازه شیرین است امـــــــــــــروز ... روزِ میلاد من ... روزِ من ! روزی که آغاز شدم ! تولـــــــــــــــــدم مبارکـــــــــــــ ...
28 آبان 1392

229-زهرا و محرم

ایام محرم رو به همه ی دوستای عزیزم تسلیت میگم و امیدوارم عزاداریهاتون قبول باشه و ما رو هم دعا کنید . زهـــــــــرا جونم امسال هم پیرهن سبز تنش کرد و بیشتر از سال قبل در مورد جریان محرم و عاشورا ازم سوال میکرد . دخترکم  دلش برای بچه های امام حسین (ع) می سوخت و میگفت خدا آدم بدها رو که امامها رو اذیت کردند و کشتند دوست نداره . فدای دل کوچیک و مهربونت بشم عزیزم. امیدوارم زیر سایه ی حضرت زهرا(س) سلامت باشی و همیشه عشق به خدا و اهل بیت توی دلت خونه کنه .                     &nb...
24 آبان 1392

227-به خاطـــــــــــــر تو

  به خاطر تو ، می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور چشم پوشید به خاطر تو ، می توان به ستاره ها محل نگذاشت به خاطرِ دلِ پاک تو بود که پاکی باران را درک نکردم به خاطر عشق بی ریای تو بود که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم به خاطر صدای دلنشین تو بود که حتی صدای هزاران نی به دلم ننشست عزیــــــــــــــــــــــــــــــــزم عشق را در تو ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم. من بهار را به خاطر شکوفه هایش  زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیبایی اش را به خاطــــر تو دوست دارم........      ...
14 آبان 1392

226-بازگشت به کودکستان

 امروز زهرا جونم بعد از یک هفته استراحت بخاطر مریضیش ، رفته بود کودکستان . دختر گلم حالش بهتر شده و امروز با دوستاش حسابی خوش گذرونده . خانوم معلم مهربونش هفته ی قبل زنگ زده بودند و حالِ زهرا رو میپرسیدند و میگفتند دلمون حسابی برای زهرای شیرین زبونمون تنگ شده . ظهر خودم رفتم از کودکستان آوردمش و دوتایی کمی گشتیم و بنا به قولی که به عسلکم داده بودم چندتا جایزه ی کوچولو به انتخاب خودش براش خریدیم . مبارکت باشه عزیــــــــــــــزم . این هم از عکسهای کاردستی های جدید زهـــــــــــرا و مامانی              ...
11 آبان 1392

225-دختر ورزشکـــــــــــار من

دیروز بعد از ظهر رفته بودیم ایل گلی . جاتون خالی خوش گذشت . کلی پیاده روی کردیم و گشتیم ، زهرا هم ماشالله پا به پای ما میومد و بهونه ی خسته شدن نمی گرفت ، حین پیاده روی خودش رو تشویق میکرد که من خیلی قوی هستم و بچه های دیگه نمیتونند این همه تند راه برن . از بابایی هم قول میگرفت که بازم بیایم پیاده روی تا قویتر بشم ، آفــــــــــــــــــــــــرین به دختر ورزشکارم . و یک عدد زهرای خسته و گرسنه در رستوران ، که دختر بزرگی شده و خودش برای خودش غذا انتخاب میکنه و سفارش میده .... ...
4 آبان 1392

224-زهراجونـــــم سرما خورده...

آبــــــــــــــــــــــــان مـــــــــــــــــــاه مبارکــــــــــــــــ زهرا جــــــــــــونم چند وقتی هست که حساسیت فصلی داره و  خیلی اذیت میشه . از دیروز هم کمی سرما خورده و حالش زیاد خوب نیست ، امروز هم کودکستان نرفته بود . فدای زهرای خوشگلم بشم که صبح میگفت الان دوستام دلشون برام تنگ شده و حوصله شون سر رفته .الان داره با آبرنگش نقاشی میکنه و از بس بینی و گلوش گرفته داره از دهنش نفس میکشه . قراره یه ساعت دیگه ببریمش دکتر . الهـــــــــی همه ی بچه ها سلامت و شاد باشند........ (((این عکسها مربوط به هفته ی قبل هستند)))              ...
4 آبان 1392
1